آینده روشن برای تازه شدن هیچ وقت دیر نیست
| ||
|
ظهرخسته و کلافه از خودم و اوضاع زندگیم رسیدم خونه . حال و حوصله هیچکاریو نداشتم. رفتم توی اتاقمو لباسامو در آوردم . چند روزی بود که شدیدا وسوسه میشدم خودارضایی کنم اما چندین بار جلوی خودمو تونستم بگیرم . ولی امروز یه دفعه به ذهنم رسید اینکارو کنم ، نمیدونم شاید بخاطر کلافگی شدید اون روزم بودش! درو بستم و رفتم سر کامپیوتر و به نت وصل شدم .انگار خون جلوچشامو گرفته بود و به چیزی جز خودارضایی کردن فکر نمیکردم، فوری رفتم سراغ سایتای "3کسی"، سرعت اینترنت پایین بود و منم هرچی میگذشت عصبی تر میشدم . یه سایت تقریبا داشت بطور کامل باز میشد که صدای در اومدش . رفتم بیرون و درو واکردم دیدم مادرمه .چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم و بعد فوری دوباره اومدم توی اتاق تا اونکارو کنم !!!!! دوباره رفتم سراغ اون سایتا و با حرص و ولع زیادی از کوچکترین و بی ارزشترین عکس "3کس" هم نمیگذشتم .چند دقیقه ای گذشت که گوشیم به صدا در اومدش . داداشم بود . گفت سامان من توی خیابونم داره شدید بارون میاد ، اینجاهم بدمسیره و ماشین نمیاد، با ماشین بیا دنبالم . با خودم گفتم اه لعنت به این شانس ! فوری لباس پوشیدمو رفتم آوردمش . تا رسیدم خونه دوباره همون حسو پیداکردم و بازم با عجله رفتم سمت اتاقم ... داشتم پله های اتاقو پایین میرفتم که یه دفعه پام پیچ خورد و افتادم کفه اتاق . پامو گرفتمو یه گوشه نشستم . یه طرف اتاق کامپیوترم بود و سایتای 3کسیش ، و اون طرفتم من بودم که پام درد میکرد و روی زمین نشسته بودم . یه لحظه به خودم اومدم ، تنم لرزید !! گفتم واااااای سامان ، چرا اینقدر کور شدی؟ خدا چطور باید بگه که نمیخواد تو این گناهو انجام بدی؟ از این واضح تررررر؟ چطور باید کمکت کنه تا بتونی ترکش کنی؟ چرا اینقد کور و کند ذهن شدی که نمیتونی پیام واضح خدا رو ببینی و درک کنی؟ کامپیوترو خاموش کردم و نشستم . رو به قبله سجده کردم و گفتم خدایا شکرت که سامان کورت رو دوباره بینا کردی .. خدایا شکرت که منو تنها نزاشتی .. شکرت که اومدی روی زمین و داری به این بندت کمک میکنی ... خیلی سبک شده بودم ... فوری رفتم بالا پیش مادرم و اون حالت بد رو از خودم دور کردم . |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |